شهر شعور

ساخت وبلاگ
پسرم از نفس افتاد، به دادم برسیدداد از این همه بی داد به دادم برسیدتشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانمباید آخر چه به او داد به دادم برسیددیگر از شدت گرما و عطش همچو کویرچاک خورده لب نوزاد به دادم برسیدبوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحمطفلی و این همه جلاد به دادم برسیدآب دامی ست که دلبند مرا صید کندوای از حیله ی صیاد به دادم برسیدبا پدر رفت و ندانم چه شده کز میدانشاه پیغام فرستاد : به دادم برسیدبارالها چه بلایی سرش آمد که حسینمیزند این همه فریاد به دادم برسیدآن کمان دار که تیرش کمی از نیزه نداشتگشته این قدر چرا شاد به دادم برسید شهر شعور...
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 65 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 16:29